شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی)

ساخت وبلاگ
وضعیت مملکت چه جوریه؟
وضعیت منم همون جوریه
یه مسیر رو به سقوط رو پیش گرفتم
همه چیز اومده با هم قاطی شده

شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی)...
ما را در سایت شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8ashnayebineshan4 بازدید : 36 تاريخ : شنبه 17 شهريور 1397 ساعت: 20:30

چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۲۶ ق.ظ شکر و سپاس خدای عزوجل را که بر من منت نهاد و مرا توفیق عطا کرد که جزء جنودش باشم و در راهش قدم بردارم و جهاد کنم در راه آنچه که به ما فرمان داده شده و شکر او که عمر مرا در این برهه از زمان قرار دادهجاذبه ای وجود دارد که مرا در این رود پرتلاطم به دریاچه عشق به خدا می‌کشاند و در طول و عرض و عمق آن می‌گستراند ولی سدی در تنگه شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی)...ادامه مطلب
ما را در سایت شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8ashnayebineshan4 بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 15 خرداد 1397 ساعت: 9:33

بسمه تعالی السلام علیک یا اباعبدالله و علی‌الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام‌الله ابداً ما بقیت و بقی‌الیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علی‌بن‌الحسین و علی اولادالحسین و علی اصحاب الحسین، السلام علیکم و رحمت الله و برکاته. با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و تمامی شهدای اسلام و امت شهیدپرور شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی)...ادامه مطلب
ما را در سایت شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8ashnayebineshan4 بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 15 خرداد 1397 ساعت: 9:33

جمعه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۳۴ ق.ظ محسن جوانی مؤمن و مقید بود، به هیچ عنوان پدر و مادر خود را آزار نمی‌داد؛محسن همواره حرف و عملش یکی بود و هرگز در کارهایش ریا وجود نداشت و همه کارهای او قربت‌الله بود؛یکی از بهترین خصوصیات محسن هم این بود که هرگز دروغ نمی‌گفت. ۱ ۰ ۹۷/۰۳/۱۱ آشنای بی نشان شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی)...ادامه مطلب
ما را در سایت شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8ashnayebineshan4 بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 15 خرداد 1397 ساعت: 9:33

جمعه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۵۱ ب.ظ خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد.آخرین دفعه هم بهش گفتم: می­‌خواهی بروی اجازه می­‌دهم ولی باید یک قول بدی.پرسید: چه قولی؟گفتم: عروس اول و آخرت من باشم. خندید گفت:باشه. ۳ ۰ ۹۷/۰۳/۱۱ آشنای بی نشان شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی)...ادامه مطلب
ما را در سایت شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8ashnayebineshan4 بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 15 خرداد 1397 ساعت: 9:33

دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۱۰ ق.ظ همه دور هم نشسته‌اند و از خانواده هایشان تعریف می‌کنند. دلتنگی‌ها را نمی‌شود، پنهان کرد، هرکاری کنی بالاخره معلوم می‌شود. از لابلای حرفها، درد دلها معلوم می‌شود از چه چیزی دلتنگ هستی. دور هم جمع شدنشان برای دعای توسل بهانه بود. می‌خواستند همدیگر را ببینند و از خانه هایشان، خانواده یشان حرف بزنند، تا خستگی کارهای طاقت ف شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی)...ادامه مطلب
ما را در سایت شهیدم کن(از خاطرات شهید مهدی عزیزی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8ashnayebineshan4 بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 15 خرداد 1397 ساعت: 9:33